دلنوشته۱۸۶...

ساخت وبلاگ

روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟

گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید

وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه

حکایت بعضی از ما آدمهاست

 از دست رفیقان عقرب صفت
هم نشینی با مارم آرزوست

دل نوشته های مجید...
ما را در سایت دل نوشته های مجید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid2012a بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:12